جدول جو
جدول جو

معنی ده شیرک - جستجوی لغت در جدول جو

ده شیرک
(دِهْ رَ)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان. واقع در 55هزارگزی شمال سعید آباد. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ده یک
تصویر ده یک
یک جزء از ده جزء چیزی، یک دهم، عشر، ده یوده
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد. واقع در 35هزارگزی شمال باختری نیر. دارای 1046 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در 5هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دارای 220 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. مزرعۀ بیوک سدید جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ شَ)
تیره ای از طایفۀ جاویدی ممسنی فارس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ شَ / شِ)
دهی است از دهستان بویراحمدی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 31هزارگزی شمال باختری سی سخت. دارای 250 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ بویراحمدپایین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهر واقع و محدود است از خاور به دهستان چقلوندی از باختر به دهستان ویمله. از شمال به بخش سلسله. از جنوب به دهستان کرگاه بخش ویسان. آب آن از رود خانه خرم آباد و قنوات و چشمه سارهای متعدد. از 30 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 7800 نفر و ساکنین از طوایف حسنوند، بیرالوند، کمالوند و سادات می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
نوعی از تفنگ یا تپانچه که ده فشنگ در خزانه یا خشاب آن جا گیرد. (یادداشت مؤلف). که در یک نوبت فشنگ گذاری ده بار پیاپی تواند تیرافکند
لغت نامه دهخدا
(دِهْ خَ)
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعۀ نو. واقع در 5هزارگزی باختری شوسۀشاهرود به گرگان دارای 167 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان و بخش کردیان شهرستان جهرم. واقع در 10هزارگزی خاور قطب آباد. سکنۀ آن 733 تن. آب آن از چشمه و قنات شور و آب باران تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَرْرِ رَ)
دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. مزرعۀ باغ تنگل جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ شَ)
دهی است از دهستان ریگان بخش فهرج شهرستان بم. واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری فهرج. سکنۀ آن 180 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان. واقع در 39هزارگزی جنوب خاوری کاشان. دارای 460 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ یِ)
عشاره. عشر. معاشر. (منتهی الارب). عشیر. یک قسمت از ده قسمت. عشریه. یک دهم. یک از ده. از ده یکی. یک بخش از ده بخش چیزی. (یادداشت مؤلف). یک حصه از ده حصه. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). معشار. (ترجمان القرآن) :
ز ده یک درم می رسیدی به گنج
نبودی جز این تا سه سال ایچ رنج.
فردوسی.
سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه.
فردوسی.
ز ده یک که من بستدم پیش از این
ز باژ آنچه کم بودیا بیش از این.
فردوسی.
چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان
که ده ماله از ده یکش بست شاید.
لبیبی.
گفتند ما را اجازه ده تا اینجا باشیم... ترا ده یک دهیم. (قصص الانبیاء ص 50).
نبینی که ده یک دهان خراج
به دهلیز درویش دزدند باج.
نظامی.
چو دشمن خر روستانیی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد.
سعدی.
از پیشکش که به درگاه محلی آوردند ده یک بازیافت و فیمابین مشارالیه و پیشکش نویس قسمت می شود. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 14). آنچه هرکس پیشکش نماید و از آنچه به انعام داده شود یک بار یافت و از جملۀ ده یک دوده یک در وجه مشرف مقرر است. (تذکرهالملوک ص 14). از ده یک انعام و ده نیم پیشکش نیزرسوم دارد. (تذکرهالملوک ص 16).
- امثال:
دو ده نیم بهتراز یک ده یک است، چون به نفع قلیل قناعت ورزی بیشتر حاصل کنی. (یادداشت مؤلف).
- ده یک ستان، ده یک گیرنده. آنکه ده یک چیزی را می گیرد. (ناظم الاطباء). عشار.
- ، زکوه گیرنده. (ناظم الاطباء).
- ده یک کردن، از ده حصه نه حصه را بردن و یک حصه باقی گذاشتن. (ناظم الاطباء).
- به مرتبۀ اعشار بردن. (ناظم الاطباء).
- ده یک گرفتن، عشر از مال کسی ستاندن، عشر. عشور. تعشیر، ده یک گرفتن از اموال کسی. (منتهی الارب).
- ده یک گیر، عشار. ده یک ستان. (یادداشت مؤلف).
- ده یک گیرنده، ده یک ستان. عاشر. عشار. مأکس. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب ده یک ستان شود
لغت نامه دهخدا
یک جزو از ده جزو چیزی یک دهم عشر، نوعی مالیات یا عوارضی که باملاک و اراضی تعلق میگرفت عشریه
فرهنگ لغت هوشیار
نقطه ی دور
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف مخصوص نگه داری و جا به جایی لبنیات
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی